سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آلاچیق


ساعت 8:45 صبح جمعه 85/10/1

مردی در جهنم بود که ناگهان فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت:من تو را نجات می دهم. برای اینکه روزی تو کاری نیک انجام داده ای ، فکر کن ببین آنرا به خاطر می آوری یا نه ؟

او فکر کرد و یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی را دید ، اما برای اینکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.

فرشته لبخندی زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت: تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی.مرد تار را گرفت ، در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافته بودند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد.

که ناگهان تار پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد.فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد


¤ نویسنده: مهرداد

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
5031

:: درباره من ::

آلاچیق


:: لینک به وبلاگ ::

آلاچیق

:: آرشیو ::

داستان
زمستان 1385
پاییز 1385

:: اوقات شرعی ::

:: خبرنامه وبلاگ ::